Tuesday 28 July 2015

سفر به آدلاید-5

شب گذشته بعد از ختم دومین روز سمینار برنامه هنری شام غزل با شرکت ضیا ساحل از سوی دست اندرکاران تدارک شده بود چون با حمیدی رفته بودم و نیز می بایست مبلغ قابل توجهی باید پرداخت می کردیم علاقه مند به شرکت نبودم زیرا معتقدم چنین پول هایی مثلن 50 دالر شاید برای مردمان اینجا به نظر اندک آید اما معتقدم مصرف آن برای دانشجویان، دانش آموزان و خانواده های بی بضاعت افغانستان مهمتر از کنسرت و ... است.
 
سومین روز و آخرین روز سمینار بود و نمایندگان گروپ های کاری روز گذشته نتایج گروه را ارایه می دادند برخی هایشان بازهم به زبان انگلیسی لکچر دادند و ...؛
 
 عبدالخالق علیزاده یکی از کسانی بود که نتایج یک گروه کاری را ارایه کرد؛ با نام علیزاده به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن کاتب سیدنی قبلن آشنا بودم و اینجا فرصتی شد تا از نزدیک با ایشان آشنا شوم.
 
علیزاده از همان نسل اول هزاره های استرالیاست که پانزده شانزده سال است که اینجاست و نخواسته دچار روزمرگی شود فعال در عرصه های مختلف به ویژه فرهنگی و حقوق هزاره ها هنوز هم دلش برای هزاره ها و وطن می تپد، آرامش و قرار ندارد با همان روحیه انقلابی و دلسوز اما گذر زمان و تجارب کار و زندگی در استرالیا علیزاده را مردی با کوله باری از تجربه ساخته است که به راحتی با جوانان دمخور باشد با ایده های جدید و دموکراتیک همراه باشد در مباحث صبور و حلیم باشد و هم چنان دارای ابتکار و خلاقیت و دلسوز برای جامعه هزاره،
 
 هرچند که برخی ابتکارات و طرح هایش بری هزاره ها جنبه شعاری داشت و غیر عملی و خارج از توان هزاره های استرالیا بود اما چنین نظرات و ایده هایی حکایت از دردها و دلسوزی های وی داشت.
 
در این روز پدیده ای بنام مسرت حسین و ابتکاری بنام مکتب رفاه همه را به وجد آورد.
 
مسرت حسین در آجندا نبود اما اعلام شد که دوست دارد پرزنتیشن اش را درباره تجربه اش راجع به راه اندازی مکتب رفاه در کابل ارایه نماید و چنین شروع کرد:
 
 از اقلیت هزاره های پاراچنار پاکستان هست هفت هشت سالی در کابل در یک نهاد بین المللی کار می کرده است یکی از پروژه های شان کار اطفال قالین باف بود؛ و گفت فکر می کردم که گذاشتن بار اقتصاد فامیل بر دوش اطفال خیلی سنگین است اطفالی که باید درس بخوانند روزی والدین آنها را جمع کردم و گفتم که نباید چنین کنند و بگذارند اطفال درس بخوانند یکی از والدین آنها گفت ما توانایی مالی فرستادن اطفال مان را به مکتب نداریم اگر می توانی مکتبی برای اطفال مان بساز!
 
 من هم با خود فکر کردم که اینقدر از حقوق اطفال دم می زنم چطور است این کار را عملن انجام دهم این فکر را با چند تن از دوستانم مطرح کردم آنها نیز استقبال کردند و وقتی که مساعدت مالی آنها را خواستم، معذرت خواستند و گفتند در طرح و ایده و اداره اش همکاریم اما دست به جیب نمی شیم گفتم اگر پول نمی دهید حرفهای کلان هم نزنید
 
و این شد که مکتب را فقط با اتکای پول شخصی خود با اجاره کردن چهار دوکان در منطقه ریگریشن برچی-کابل شروع کردم که بتدریج شاگردان زیاد شد و ناگزیز به گرفتن جایی بزرگ تر شدم و اینک که چهار پنج سال از آن شروع می گذرد شاگردانش به بیش از  300 نفر رسیده است و راپور ماه  گذشته را نشان داد که برای اولین بار درآمد مکتب چیزی در حدود 8000 افغانی بیش از مصارف شان شده است در حالی که شهریه شان 250 افغانی است و شهریه مکتب معرفت 1200 و شهریه مکتب کاتب 2000 افغانی می باشد، از پلان های انکشافی مکتب رفاه برای آینده گفت و ادامه داد که به شاگردانش گفته مسرت حسین زنده باشه تمام مشکلات آنها را حل خواهد کرد؛
 
 صحبت های صمیمانه و بی ریای مسرت حسین با آن لهجه هزارگی پاکستانی و اینکه این ابتکارش چنین رشد داشته و موفق شده، اشک شوق را در دیدگان خیلی ها جاری ساخت و انرژی و روحیه ای مضاعف به جمع بخشید در ختم این سخنان همگان مسرت حسین را با کف زدن تشویق کردند، او را با چک چک از تریبون خطابه تا چوکی اش که در آخر سالن بود بدرقه کردند و برخی ها به احترامش ایستاده کف می زدند؛ من هم در وقت چای رفتم این کوه ایثار و ابتکار و بشردوستی را در آغوش کشیدم.
 
نوبت به یک ورکشاپ راجع به ادوکسی یا دادخواهی رسید و بعدش هم قرار بود کمیته ای کاری تعیین شود تا روی ریفورم های پیشنهادی برای هزاره فدریشن تا شش ماه آینده کار عملی کند اما من به دلیل اینکه امشب تکت داشتم و هم باید به دیدن دوست دیگر بنام تقی براتی می رفتم از جمع جدا شدم،
 
حمیدی با مهربانی دوباره آمده بود سراغم و قصد داشت جاهای دیدنی آدلاید را برایم معرفی کند اول رفتیم  Prospect Rd جایی شبیه افغان بازار خودمان که پر بود از کار و بیزنس افغان های آدلاید و برای نهار رفتیم رستوان  GHAN رستورانی که نامش را از خط آهن قدیم استرالیا که اولین بار توسط افغان ها از جنوب تا شمال استرالیا کشیده شده و بنام افغان ها یا مخفف نام AFGHAN آنرا GHAN می دانند مشهور شده است،
 رستوران گان از مشهورترین و بزرگترین رستوران افغان ها در آدلاید است البته به گفته میزبان؛ فرصت کم بود و نشد که شهر آدلاید را ببینم بعد از ظهر تا ساعاتی که تکتم وقت داشت رفتم به دیدن تقی براتی آن دوست وفادار و صمیمی کمپ که اینک با خانواده خود در آدلاید زندگی جدیدی و موفقی را شروع کرده بود.
 
شامگاه حرکت کردم به سوی ترمینال مسافربری که قرار بود طی مسیر آدلاید - ملبورن را شبانه طی طریق کند با اتوبوسی مجهز با وسایل رفاهی شب تاریک این مسیر طولانی را می پیمود بعضی وقت ها که اتوبوس سرعت اش را کم می کرد بیاد اتوبوس های مسیر مشهد- تهران یا یزد- قم می افتادم که در چنین لحظاتی نزدیک پاسگاههای بین راهی می شدند و ضربان قلبم به تپش می افتاد که سربازی به داخل می آید و مستقیم سراغ افغانی ها می آمد و برگه تردد و افغانی را پایین می کرد برای تلاشی بیشتر و ... و برخی وقت ها هم که برگه تردد نداشتم کارت دانشجویی را نشان می دادم اما برخی هایش به آن توجه نمی کردند اما اینجا فرق می کرد در تمام مدت مسیر رفت و آمد نه پلیسی دیدم و نه پلیس راه و ... و چنین شد که ساعت 5:45 دقیقه رسیدم به Southern Cross Station و بقیه اش را با ترن شهری و بس سریع آمدم خانه بطوریکه نماز صبح هم قضا نشده بود.
 
و چنین شد که سفرنامه آدلاید با تمام خاطراتش به پایان رسید و تشکر مجدد دارم از همه دست اندرکاران سمینار که با دعوت باز شان در شبکه های اجتماعی باعث حضور این حقیر شدند و بعدش با میزبانی و مهربانی شان زمینه ای فراهم کردند تا با فعال ترین های هزاره های استرالیا که درد مشترک داشتیم چند روزی را یک جا باشیم و تشکر ویژه دارم از میزبانانم موسی و امیر نوروزی، ابراهیم، ظفر و قمبر بچه اتاق؛ محترم حمیدی، محترم براتی.
 

1 comment:

  1. در پروفایل شما نوشته شده «با شروع کودتای کمونیسسیت ها ...» من دیبا هستم. اهل ایرانم و تقریباً هم‌سن هستیم. تا جایی که دیدم و شنیدم از مهاجرین مانند شما در ایران، همگی متفق‌القول بودند که طلایی ترین دورانی که افغانستان به خودش دیده، همان دوران دوکتور نجیب هست.
    حالا برای اولین بار کسی پیدا شد که وقتی از اون دوران یاد میکند با کودتای کمونیستها ازش اسم می‌برد. اینکه چگونه به قدرت رسیدند (بماند که کودتا در بررابر کی‌ها بود.) کمترین اهمیت را دارد نسبت به اینکه چها برای آن مملکت کرد و چگونه تا پای جان ایستاد. میتوانست مملکت را ترک کند اما ماند. و شما از دورانی که مردم به سرعت به سمت ترقی راهی بودند را اینطور یاد می‌کنید: کودتای کمونیستها؟؟!!

    ReplyDelete