Tuesday 28 July 2015

سفر به آدلاید-4

صبح روز دوم بود که داشتم آماده می شدم برای حضور به موقع در سمینار در خانه نوروزی و دوستانشان بودم؛ امین اخی دوست آن بچه ها بود و حرفه اش لوله کشی بود آدمی شوخ طبع و مهربان بود از من راجع به آدلاید پرسید و گفت در برابر شهر شما مثل یک دهات است، چطور دیدی؟
 
گفتم هنوز موفق نشده ام شهرتان و جاهای دیدنی اش را ببینم تا اینجا که شب هنگام آمدم و بعدش رفتم مرکز ولیعصر بعدش شب برگشتم فقط دیدم که سرک هایتان خیلی وضع اش خرابه آسفالتش کنده کپر و پینه ای زیاده، پیاده روهایش هم خیلی وضع اش ناجوره، آشغالهای زیادی اینور و آن ور دیده می شه و نیز بزرگراه هاش مناظری یا وییوی جالبی نداره!
 
گفت: او هو درسته که گفتم دهاته زیاد تند نرو و توهین نکن!
بهش گفتم منظورم اینه که به شهرتون برسید، تمیز کنید تا یک تازه وارد که میاد چنین قضاوت نکنه!
 
خوب کوشش کردیم که سر وقت بریم، فکر می کردیم تذکرات دیروز دست اندرکاران مبنی بر حضور به موقع شاید امروز همه سر وقت بیان اما کور خوانده بودم، آش همان آش و کاسه همان کاسه بود!
 
روز دوم بسم الله رضایی کمی راجع به ویزای جدید سه ساله و پنج ساله برای دارندگان ویزای بریجینگ صحبت کرد و گفت از مجموع سی هزار نفر بریجینگی ها شش هزار نفرشان هزاره هستند و ...
 
و نیز راجع به سرشماری سراسری استرالیا صحبت کرد که سال آینده شروع می شه و گفت در آخرین نتایج سرشماری 2011 اگر جستجو کنیم جمعیت هزاره ها چیزی در حدود 5000 بیشتر دیده نمی شود این به این معناست که اکثر مردم هویت قومی شان را هزاره ذکر نکرده اند یا بی توجهی کرده اند و این مهم است که در سرشماری جدید 2016 که پیش رو است به این مهم توجه کنند زیرا این معلومات برای مطالعات اجتماعی خیلی مهم است.
 
هادی ظاهر از جوانان دانشجوی هزاره بودند که جالب صحبت کرد، گفت همواره در چنین اجتماعاتی حرف های خوبی زده می شه بعد از ختم باربیکیو همه چیز فراموش می شود، خوب مشکلات کار و زندگی استرالیاست شاید تقصیر هم نداشته باشند اما ما چند نفر نشستیم دورهم گفتیم به جای این حرف ها یک گام هرچند کوچک برداریم و آن ایجاد یک نهاد برای کمک به جوانان هزاره که به لحاظ اقتصادی نمی توانند به دانشگاهها راه پیدا کنند درست کردیم تا آنها را حمایت مالی و معنوی کنیم؛
 
این نهاد را جور کردیم و اکنون مفتخریم که حدود 27 جوان هزاره را که  سرپرست خانواده هایشان قربانی انفجارها و انتحاری های کویته شده بودند راه در دانشگاهها و کالج های معتبر پاکستان زمینه پذیرش و تحصیل شان را فراهم کنیم و بودیجه این کار را هم با تلاش از دوستانی که در استرالیا توانمندی این کار را دارند طی یک پروسه شفاف فراهم کردیم اینکه چرا کویته را انتخاب کردیم به این دلیل که ما شبکه و شناخت مان در آنجا بود اگر چنین شبکه و دوستانی در افغانستان داشته باشیم این طرح را به آنجا هم انکشاف خواهیم داد.
 
نام نهاد شان هم Akademos Society و گفت دوستان هم می توانند ما را در این کار یاری کنند با تعهد پرداخت ماهانه حداقل ده دالر در طرح آکادموس اسکالرشیب سهم بگیرند.
 
هم چنین در این روز مظفرعلی آن دوست عکاس که در دفاتر یوناما در بامیان و دایکندی کار می کرد و نمایشگاههای عکاسی دایر کرده بود را دیدم و گفت تازه قبول شده از اندونزی آمده آدلاید همراه خانواده اش، خیلی خوشحال شدم و نیز با الیاس علوی هم آشنا شدم و گفتم از دوستان علی واعظی و بلقیس علوی هستیم در بامیان که خیلی خوش شد که از دوستان خانوادگی شان هستم و نیز از نزدیک با بانو فرخنده اکبر طوفان آشنا شدم هرچند که با ایشان که از بانوان فعال ملبورن هست از طریق فیس بوک آشنا بودم و سابق در کمیسیون مستقل حقوق بشر همکار بودیم اما ایشان از دست اندرکاران این سمینار بود و به گرمی حقیر را خوش آمدید گفتند و من نیز سپاسگزاری کردم از اینکه سبب شده این حقیر در این سمینار ارزنده اشتراک کنم.
 
جلسه بعد از ظهر به شکل ورکشاپ و کارگروهی طراحی شده بود از همان هایی که ما در حقوق بشر برای نظر خواهی مردم یا سهم گیری و اشتراک آنها در مباحث سود می جستیم شروع شد موضوع اول روی چگونگی ریفورم در هزاره فدریشن بود و موضوع دوم روی مشکلات زنان هزاره در استرالیا بود، در موضوع دوم علاقمندی داشتم و گرداننده آن هم بانو فرخنده بود برایم ارزنده بود که چند تن از آقایان در این گروپ اشتراک کردند و علاقمند به حقوق زنان بودند، معمولن جامعه مردسالار ما به مدافعین حقوق زنان نوعی نگاه منفی دارند و به آنها زن ذلیل خطاب می کنند اما دیدم دوستانی که کاملن داوطلبانه و بر اساس علاقه مندی شان در این گروپ شرکت کرده بودند و نظرات جالبی هم ارایه می دادند.
 
علی رغم اشتیاق در مبحث فوق بدلیل اینکه دوست خوب دوران دانشگاهی و  فعالیت های زمان جوانی آقای سید محمد حمیدی آمده بود که ایشان را بعد از چهارده پانزده سال ببینم آن ورکشاپ را ترک کردم و اینکه ایشان علی رغم گرفتاری رستوران شان در این شب ویکند آمده بود به سراغم،
 
حمیدی را با همان چهره گرم و محبت آمیز اش که در کوی دانشگاه تهران همراه محمود بلیغ میزبان دانشجویان مجمع فدا بودند یافتم البته کمی با مولای سفید، گفت بیزنس خانوادگی در یک منطقه مره نشین آدلاید برای معرفی غذاهای افغانی و ایرانی به مردم استرالیا راه انداخته است و علاقه مند شدم که اگر مزاحم نباشم برم از نزدیک رستوران شان را ببینم، چون گهگاهی به فکر من هم چنین ایده هایی می آید،
 
 در راه از مشکلات و دستاوردهایشان گفت؛ وارد رستوران که در یک مرکز خرید واقع شده بود شدیم نام رستوان کاخ مولانای رومی بود  Rumi Palace پیش خدمت اصلی رستورانت که خانم جوان و کارکشته ای بود شب گذشته خداحافظی کرده بود و پیش خدمت تازه هم ناوارد بود و مهمانان هم که قبلن بوک کرده بودند و در حال وارد شدن بودند من هم مدتی در محل سنتی رستوان نشسته بودم
 
 و حمیدی حسابی درگیر سرویس به مشتریان بود، تازگی ها به لطف نشر یک مقاله در مجله ای معتبر راجع به این رستوانت حسابی کار و بار حمیدی گرفته بود و ایشان خوشنود بود علی رغم مشکلات زیادی را که تحمل کرده بودند برای ایجاد این کار و بار اکنون چشم اندازهای روشن برای آینده شان در انتظار بود؛
 
ماندن زیاد در آنجا را به صلاح ندانستم می ترسیدم مزاحم مشتریانش باشم خداحافظی کردم و برگشتم خانه؛ دیدن چنین کار و بار و آن ایده های بکر و خلاق، احسن گفتم به مدیریت یک جوان تحصیل کرده که چگونه یک ابتکار را به منصه ظهور رسانده و چگونه تلفیقی از هنر و ذایقه ایرانی و افغانی را به مردمان استرالیا معرفی کرده است -ایده ای که متاسفانه دیگرانی که در این کار و بار وارد شده اند توجه نکرده اند- و یکی از جنبه های دیگر این بزنس جنبه خانوادگی آن است که مشتریان حس می کنند غذای خانه را صرف می کنند و در آشپزخانه خانم آقای حمیدی و خانم برادر و برادرشان کار می کنند و امیدوارم که روز به روز موفق باشند و خوب بدرخشند که الگویی است برای جامعه هزاره استرالیای جنوبی.
 
 
 

No comments:

Post a Comment