Saturday 27 May 2017

سرود ملی استرالیا و بچه ها

۲۷ اکتوبر ۲۰۱۵

در شهر ما مسئولین مکتبی شاگردان افغان مسلمان (هزاره) را موقع پخش سرود ملی استرالیا از سالن بیرون می کنند بعدن آنها را باز می گرداند، دلیل شان هم این بوده که به احترام محرم و اینکه این ماه و ماه بعد از آن گوش دادن به موسیقی برای آنان حرام است چون برخی از والدین به مکتب چنین گفته؛
این موضوع به مطبوعات راه یافته و امروز موجی از بحث ها و جدال ها را برپا کرده بود.
 و چاقوی عده تند رو و نژاد پرست دسته یافت تا حمله کنند بر مسلمانان که به سرود ملی استرالیا بی احترامی شده و ...
و چاقوی عده ای دیگر از هموطنان مقیم این جا که روحیه ترس و وحشت دارند نیز دسته یافت که بتازند بر مردم و ...
 اما حقیقت مطلب هنوز روشن نیست، و این هم مشخص نیست که چگونه این مطلب کوچک به رسانه ها رسیده ظاهرن که مسولین مکتب شاید فکر کردند که دارند به عقاید آن شاگردان احترام می کنند موضوعی که در کشور چندفرهنگی استرالیا به رسمیت شناخته شده.
 واقعیت آن است که هیچ کس از جامعه هزاره های استرالیا مخالف پخش سرود ملی استرالیا نیستند بلکه با عشق و علاقه همواره آنرا در محافل و مجالس خودشان می نوازند و به احترام اش دست به سینه می ایستند.
و نکته دیگر اینکه در ماههای محرم و صفر گوش دادن به موسیقی حرام نیست چه رسد به سرود ملی!
 هزاره های استرالیا به استرالیا به عنوان کشور محبوب شان عشق می ورزند آن را دوست دارند و از آن دفاع می کنند و به حکم شرع هم مکلف اند به قوانین آن احترم بگذارند و احترام کنند.
و اما نکته دیگر
 می طلبد که آموزش و آگاهی های لازم در خصوص چگونگی برخورد خانواده ها با جامعه میزبان و ارزش های این جامعه و احترام به آنها و نیز وفق دادن خود با این سیستم و نظام از طرق مختلف روی دست گرفته شود.
در ادامه پست قبلی در این مورد خاص معلم در سالن اجرای برنامه های عمومی مکتب هنگامی که تمام شاگردان جمع بوده از شاگردان می خواهد که اکنون سرود ملی پخش می شود هرکس که احساس می کند راحت نیست می تواند سالن را ترک کند بعدن کم کم حدود 40 شاگرد هزاره سالن را ترک می کنند، در یک مکتب ابتدایی که سن شان بین 6-13 سال است آنها را در معرض یک انتخاب قرار داده اند و شاگردان هم بدون پیش زمینه و با نگاه به دیگران و تقلید از برخی های دیگر سالن را ترک می کنند یعنی شاگردان هزاره از آن جمع مشخص شده و جدا می شوند خوب در چنین وضعیتی کودکان چه می کردند؟ حال رسانه ها و عده زیادی آمده اند آن شاگردان 6 تا 13 ساله و تبع آنان مسلمانان را محکوم و سرزنش می کنند که بی احترامی کردند به سرود ملی و نمی خواهند در جامعه یک پارچه استرالیا ملحق شوند و ...
به نظر من که کودکان قابل سرزنش نیستند آنها کودک هستند هنوز نمی توانند درک کنند سرود ملی یا ماه محرم یا ... را
بر آگاهان مسایل و رهبران اجتماعی و فرهنگی ماست که با توجه به این واقعیت ها و روند اسلام هراسی و تلاش های سازمان های مخالف اسلام که در این وقت ها فعال شده بجای همراهی با توطئه گرانی که قصد بدنامی جامعه مسلمان استرالیا را دارند با نشان دادن ظرفیت های همپذیری، صداقت و تعهد جامعه مان به مردم استرالیا از توطئه گران برائت جسته و جهت یکپارچگی استرالیا بکوشیم.
ما که جامعه خود را بهتر می شناسیم که جامعه هزاره استرالیا با بدنه جامعه هزاره که در افغانستان هستند از لحاظ فرهنگ، رسوم، باورها، سواد، مدنیت و ... فرق چندانی ندارد؛ به واقعیت که نگاه کنیم جامعه هزاره استرالیا متشکل از هزاره های افغانستان، پاکستان و ایران می باشد که مشخصه این جامعه اکثرن بی سواد یا کم سواد، شدیدن چسپیده به باورهای سنتی مذهبی و ناآگاه با مفاهیم و ارزش های مدرن و جدیدی چون جامعه سکولار، دموکراسی و جامعه دموکرات، حقوق شهروندی، حقوق بشر، جامعه مدنی، آزادی دین و مذهب، آزادی حق ابراز نظر و عقاید دینی، آزادی بیان و ابزار ها و مولفه های دسترسی به حقوق و آزادی های فردی و نیز مسئولیت های شهروندی در دنیای مدرن می باشد در این جا نیز به علت مشکلات اقتصادی و زبان نتوانسته اند با جامعه میزبان ارتباطات لازم را برقرار نمایند و از این آموزه ها بهره مند گردند بر آنانی که ادعای رهبری اجتماعی و فرهنگی جامعه را دارند و با مفاهیم و ارزش های فوق آشنا هستند جهت ارتقای سطح درک جامعه کوشش کنند، جلسات داشته باشند از رسانه ها جمعی بهره گیرند و موضوعات فوق را به مباحثه تبدیل کنند و آن را به حیث یک پروسه طولانی مدت بنگرند آنگاه است که انتظار می توان داشت که جامعه و مردم ما چنین کرد و چنان نکرد؟
و آنانی که مردم را می ترسانند از اخراج و دیپورت شدن و ...
 اینجا سرزمینی است که متعلق به فرهنگ های مختلف می باشد هزاره های استرالیا مهاجر نیستند اینک جزء شهروندان استرالیا می باشند تابعیت دارند رآی می دهند و در سرنوشت خودشان کاندید شده اند و خواهند شد و در جهت آبادانی استرالیا کار و زحمت می کشند مالیات می دهند و نشان داده اند که مردمانی زحمت کش و صادق با حداقل بزه کاری می باشند؛ هیچ کس حق ندارد تابعیت یک شهروند را پس از اکتساب باطل کند جرم یا بزه یک عمل شخصی است و ربطی به یک کتله و اجتماع انسانی نخواهد داشت در این جامعه تنوع فرهنگ ها، زبان ها، مذاهب تثبیت شده است نه تنها مذموم نیست بلکه نشانه تنوع و اقتدار جامعه به شمار می رود، آزادی بیان، آزادی ادیان و عقاید و حقوق اساسی همه شهروندان تثبیت شده است و ظرفیت های متنوعی برای تثبیت و دفاع از حقوق بشری انسان ها وجود دارد؛
 دوستان هیچگونه هراسی از اینکه افغانی هستید، مسلمان هستید و هزاره هستید نداشته باشید؛ مانند یک استرالیایی وفادار به ارزش های این کشور زندگی کنید و توطئه توطئه گران نیز نباید هراسید.

حاجی آقای عرفانی

۲۳ اکتوبر ۲۰۱۵

حدود بیست سال پیش که دبیرستانی بودم یک خانه قشنگ و لوکس با دیوارهای سنگ مرمری روبروی دبیرستان مان-دبیرستان امام خمینی نیروگاه؛ قم- بود و صاحب خانه یک موتر سواری مدل روز هم داشتند افغانی بودند و صاحب اش شیخ بود و راننده هم داشت و برو بیایی بود در آن خانه و همیشه غبطه زندگی شان را می خوردم؛ آن روزگار به سختی یک دوچرخه کهنه هندی داشتم که خیلی هم دوستش داشتم و از شاه ابراهیم تا آنجا را اغلب پیاده طی می کردم تا مباد دوچرخه ای در مدرسه گم شود و خانه مان هم از آن خانه های گلی گنبدی بدون گاز و تلفن بود؛
خوب نداشتیم و با زحمت کار و کارگری در سه ماه رخصتی تابستان چندک پولی کار می کردم تا خرج مدرسه ام در آید، این روزگار ما تنها نبود اغلب مهاجرین چنین بودند؛
از قضا بعدن کاشف به عمل آمد که آن خانه مربوط به شیخ عرفانی یکاولنگی است و بسیار پول دار است و دخترانی دارد که سرو روی شان غرق طلاست و تنها یک کاکل پسر دارد که خیلی هم حاجی آقا دوستش دارد و به پایش خرج می کند و آقازاده هم که درس نخوانده و پول های بادآورده را خوش خوش خرج می کرد و چه ها که نمی کرد، خوب دارندگی و برازندگی؛
بعدن حاجی آقا تجدید فراش یا منزل کردند و دخترک جوانی را که جوان تر از دخترانش بود را به خانه آورد و ظاهرن توجیح اش این بود که پسر یک دانه شان را جوره کند و و چه خرج ها و ریخت و پاش ها که نداشت.
خوب بعدش فهمیدم که گویا از رهبران حزب وحدت است و دایم افغانستان می رود و با کیف های پر از پول بر می گردد.
و همین طریق با واعظی شهرستانی و یا واعظی سیاه هم آشنا شدم و وضعیت زندگی و پول و طلای زن و بچه اش و موتر سواری آقا زاده هایش خیلی چشمگیر بود در آن وضعیت اقتصادی بد مهاجرین.
و بعدن که با زندگی رهبر شهید مزاری که مقایسه می کردم که آن شهید زنی نداشت مگر آنکه خانم برادر شهید اش را گرفت؛ خانه ای نداشت مگر آن خانه ای دولت ایران در منطقه بنیاد مسکن بهش داده بود هیچ وقت زر اندوزی نکرد و ....
و امروز می بینم که آنها هم رفته اند و این یادها مانده است؛ می گویند خوب نیست پشت سر مرده حرف زد ولی تعجب می کنم که چطور نویسندگان سرشناس و روشنفکر در مدح و زندگی مرحوم عرفانی یکاولنگی می نویسند و من نتوانستم سکوت کنم!
چنین نوشته هایی را که می بینم به خیلی از نوشته ها و تحلیل های آن دوستان و اینکه همه جانبه بررسی نمی کنند و قضاوت نمی کنند افسوس می خورم و به قدرت رسانه ها می اندیشم که چطور ملت کسی را مدح و ثنا می کنند و روی دیگر و زاویه دیگر را نمی نگرند.
نگاه من به مرحوم عرفانی و خیلی های دیگر را از چهره های مطرح جامعه تنها به آنچه خودشان ادعا می کنند و یا اقارب و دوستان شان تبلیغ می کنند نیست یک نوع مطالعه عملی به رفتارشان و عمل و زندگی خود و خانواده و اطرافیان اش هست که با ادعای اسلام و تشیع و بیت المال و خون شهداء و ... چه کردند پرهیزگاری و تقوا را در زندگی عملی شان رعایت کردند یا نه؟

حادثه ترافیکی

۳۱ اکتوبر ۲۰۱۵

امروز یکی از روزهای تلخ و اندوه باری بود برای جامعه هزاره های ملبورن؛ روزی که همه جمع شده بودند برای تدفین یک نوجوان که در دو روز قبل در حادثه دلخراش ترافیکی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
 راحله علی دختر خانم شانزده ساله ای که با دنیایی آرزو و استعداد و امکانات جمع ما را ترک کرد؛
راحله از شاگردان مکتب دری پیام بود مکتبی که حقیر نیز سهم کوچکی در اداره آن دارم، مکتبی که برای زنده نگهداشتن فرهنگ، زبان مادری، عنعنات و عقاید نسل های آینده ایجاد شده و روزهای شنبه دایر می گردد، اما امروز با غم و اندوه این مکتب دایر شد، بجای راحله همصنفی هایش عکس وی را در کلاس درس روی چوکی خالی اش گذاشتند و شمعی را به یادش روشن کردند؛
بعد از ظهر هم همه از جمله دوستانش برای آخرین بار وی را تا آرامگاه ابدی بدرقه کردند در قبرستان اسپرینگ ول، آرامگاهی که اموات مسلمانان ترک، عرب، افغان، آلبانیایی و ... در کنار اموات سایر ادیان چون یهودی ها، مسیحی ها و بودایی ها، چینانی هاو ... آرام خوابیده اند؛
علی مدد رضایی، یکی از روحانیون مخلص، زحمتکش و دلسوز جامعه مان تلقین خواند اما چندین بار بغض امان اش نداد و تلقین را همراه گریه و اندوه خواند و دیگران نیز او را همراهی کردند مردان و زنان همه گریه می کردند من کمتر گریه مردان را هنگام خاکسپاری دیده ام اما امروز فرق داشت داغ یک دختر جوان با دنیایی آرزو که ناگهانی در یک حادثه جان اش را از دست داده بود بر شانه های همه سنگینی می کرد.
مدیر و چندین معلم مکتب دولتی و نیز چند تن از دوستان خارجی راحله نیز با شاخه های گل آمده بودند برای وداع و احترام؛
اما این حادثه می تواند برای جامعه ما درس های زیادی داشته باشد اول اینکه خانواده ها باید بیشتر مواظب و مراقب اطفال و فرزندان شان باشند و مقررات ایمنی را دایمن گوشزد و عملن تمرین نمایند و همواره به آنها قوانین و مقررات ترافیکی و عبور از جاده را یاد دهند، حادثه یاد شده هنگام عبور شب هنگام از عرض یک اتوبان در محلی غیر مجاز برای عابر پیاده صورت گرفته بود اتوبانی که سرعت وسایط 80 می باشد؛
اینجا در مناطق مسکونی سرک ها و جاده های مختلف با سرعت های مختلف دارد 40، 50، 60 و 80 که هنگام عبور از عرض خیابان در سرعت های 60 و 80 حتمن باید از محل های مجاز که چراغ ترافیکی دارند باید عبور کرد، خوب؛ غفلت یا سهل انگاری این مقررات چنین حادثه المناکی را پدید آورد جامعه ما را از یکی از بهترین استعدادهای علمی آینده محروم کرد استعدادی که در چنین زمینه و امکاناتی آینده درخشان در انتظارش بود که نمی بایست چنین زود هنگام رحل سفر بر بندد.
و درس هایی دیگر اینکه جامعه، خانواده ها و والدین باید قدر فرزندان و آینده سازان خود را بیشتر بدانند و برای سلامتی، رشد استعدادها و ظرفیت های علمی، هنری و ورزشی آنان بکوشند، وقت بیشتر با آنها بگذارند و برای رشد آنها سرمایه گذاری و مصرف کنند، صحت و سلامتی آنها را مد نظر بگیرند برای حمل و نقل آنها از وسایط نقلیه شان استفاده کنند و یا هنگام پیاده روی یا ورزش از مکان های در نظر گرفته شده که کم هم نیستند استفاده کنند.
 و نکاتی دیگر ...

Tuesday 28 July 2015

سفر به آدلاید-5

شب گذشته بعد از ختم دومین روز سمینار برنامه هنری شام غزل با شرکت ضیا ساحل از سوی دست اندرکاران تدارک شده بود چون با حمیدی رفته بودم و نیز می بایست مبلغ قابل توجهی باید پرداخت می کردیم علاقه مند به شرکت نبودم زیرا معتقدم چنین پول هایی مثلن 50 دالر شاید برای مردمان اینجا به نظر اندک آید اما معتقدم مصرف آن برای دانشجویان، دانش آموزان و خانواده های بی بضاعت افغانستان مهمتر از کنسرت و ... است.
 
سومین روز و آخرین روز سمینار بود و نمایندگان گروپ های کاری روز گذشته نتایج گروه را ارایه می دادند برخی هایشان بازهم به زبان انگلیسی لکچر دادند و ...؛
 
 عبدالخالق علیزاده یکی از کسانی بود که نتایج یک گروه کاری را ارایه کرد؛ با نام علیزاده به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن کاتب سیدنی قبلن آشنا بودم و اینجا فرصتی شد تا از نزدیک با ایشان آشنا شوم.
 
علیزاده از همان نسل اول هزاره های استرالیاست که پانزده شانزده سال است که اینجاست و نخواسته دچار روزمرگی شود فعال در عرصه های مختلف به ویژه فرهنگی و حقوق هزاره ها هنوز هم دلش برای هزاره ها و وطن می تپد، آرامش و قرار ندارد با همان روحیه انقلابی و دلسوز اما گذر زمان و تجارب کار و زندگی در استرالیا علیزاده را مردی با کوله باری از تجربه ساخته است که به راحتی با جوانان دمخور باشد با ایده های جدید و دموکراتیک همراه باشد در مباحث صبور و حلیم باشد و هم چنان دارای ابتکار و خلاقیت و دلسوز برای جامعه هزاره،
 
 هرچند که برخی ابتکارات و طرح هایش بری هزاره ها جنبه شعاری داشت و غیر عملی و خارج از توان هزاره های استرالیا بود اما چنین نظرات و ایده هایی حکایت از دردها و دلسوزی های وی داشت.
 
در این روز پدیده ای بنام مسرت حسین و ابتکاری بنام مکتب رفاه همه را به وجد آورد.
 
مسرت حسین در آجندا نبود اما اعلام شد که دوست دارد پرزنتیشن اش را درباره تجربه اش راجع به راه اندازی مکتب رفاه در کابل ارایه نماید و چنین شروع کرد:
 
 از اقلیت هزاره های پاراچنار پاکستان هست هفت هشت سالی در کابل در یک نهاد بین المللی کار می کرده است یکی از پروژه های شان کار اطفال قالین باف بود؛ و گفت فکر می کردم که گذاشتن بار اقتصاد فامیل بر دوش اطفال خیلی سنگین است اطفالی که باید درس بخوانند روزی والدین آنها را جمع کردم و گفتم که نباید چنین کنند و بگذارند اطفال درس بخوانند یکی از والدین آنها گفت ما توانایی مالی فرستادن اطفال مان را به مکتب نداریم اگر می توانی مکتبی برای اطفال مان بساز!
 
 من هم با خود فکر کردم که اینقدر از حقوق اطفال دم می زنم چطور است این کار را عملن انجام دهم این فکر را با چند تن از دوستانم مطرح کردم آنها نیز استقبال کردند و وقتی که مساعدت مالی آنها را خواستم، معذرت خواستند و گفتند در طرح و ایده و اداره اش همکاریم اما دست به جیب نمی شیم گفتم اگر پول نمی دهید حرفهای کلان هم نزنید
 
و این شد که مکتب را فقط با اتکای پول شخصی خود با اجاره کردن چهار دوکان در منطقه ریگریشن برچی-کابل شروع کردم که بتدریج شاگردان زیاد شد و ناگزیز به گرفتن جایی بزرگ تر شدم و اینک که چهار پنج سال از آن شروع می گذرد شاگردانش به بیش از  300 نفر رسیده است و راپور ماه  گذشته را نشان داد که برای اولین بار درآمد مکتب چیزی در حدود 8000 افغانی بیش از مصارف شان شده است در حالی که شهریه شان 250 افغانی است و شهریه مکتب معرفت 1200 و شهریه مکتب کاتب 2000 افغانی می باشد، از پلان های انکشافی مکتب رفاه برای آینده گفت و ادامه داد که به شاگردانش گفته مسرت حسین زنده باشه تمام مشکلات آنها را حل خواهد کرد؛
 
 صحبت های صمیمانه و بی ریای مسرت حسین با آن لهجه هزارگی پاکستانی و اینکه این ابتکارش چنین رشد داشته و موفق شده، اشک شوق را در دیدگان خیلی ها جاری ساخت و انرژی و روحیه ای مضاعف به جمع بخشید در ختم این سخنان همگان مسرت حسین را با کف زدن تشویق کردند، او را با چک چک از تریبون خطابه تا چوکی اش که در آخر سالن بود بدرقه کردند و برخی ها به احترامش ایستاده کف می زدند؛ من هم در وقت چای رفتم این کوه ایثار و ابتکار و بشردوستی را در آغوش کشیدم.
 
نوبت به یک ورکشاپ راجع به ادوکسی یا دادخواهی رسید و بعدش هم قرار بود کمیته ای کاری تعیین شود تا روی ریفورم های پیشنهادی برای هزاره فدریشن تا شش ماه آینده کار عملی کند اما من به دلیل اینکه امشب تکت داشتم و هم باید به دیدن دوست دیگر بنام تقی براتی می رفتم از جمع جدا شدم،
 
حمیدی با مهربانی دوباره آمده بود سراغم و قصد داشت جاهای دیدنی آدلاید را برایم معرفی کند اول رفتیم  Prospect Rd جایی شبیه افغان بازار خودمان که پر بود از کار و بیزنس افغان های آدلاید و برای نهار رفتیم رستوان  GHAN رستورانی که نامش را از خط آهن قدیم استرالیا که اولین بار توسط افغان ها از جنوب تا شمال استرالیا کشیده شده و بنام افغان ها یا مخفف نام AFGHAN آنرا GHAN می دانند مشهور شده است،
 رستوران گان از مشهورترین و بزرگترین رستوران افغان ها در آدلاید است البته به گفته میزبان؛ فرصت کم بود و نشد که شهر آدلاید را ببینم بعد از ظهر تا ساعاتی که تکتم وقت داشت رفتم به دیدن تقی براتی آن دوست وفادار و صمیمی کمپ که اینک با خانواده خود در آدلاید زندگی جدیدی و موفقی را شروع کرده بود.
 
شامگاه حرکت کردم به سوی ترمینال مسافربری که قرار بود طی مسیر آدلاید - ملبورن را شبانه طی طریق کند با اتوبوسی مجهز با وسایل رفاهی شب تاریک این مسیر طولانی را می پیمود بعضی وقت ها که اتوبوس سرعت اش را کم می کرد بیاد اتوبوس های مسیر مشهد- تهران یا یزد- قم می افتادم که در چنین لحظاتی نزدیک پاسگاههای بین راهی می شدند و ضربان قلبم به تپش می افتاد که سربازی به داخل می آید و مستقیم سراغ افغانی ها می آمد و برگه تردد و افغانی را پایین می کرد برای تلاشی بیشتر و ... و برخی وقت ها هم که برگه تردد نداشتم کارت دانشجویی را نشان می دادم اما برخی هایش به آن توجه نمی کردند اما اینجا فرق می کرد در تمام مدت مسیر رفت و آمد نه پلیسی دیدم و نه پلیس راه و ... و چنین شد که ساعت 5:45 دقیقه رسیدم به Southern Cross Station و بقیه اش را با ترن شهری و بس سریع آمدم خانه بطوریکه نماز صبح هم قضا نشده بود.
 
و چنین شد که سفرنامه آدلاید با تمام خاطراتش به پایان رسید و تشکر مجدد دارم از همه دست اندرکاران سمینار که با دعوت باز شان در شبکه های اجتماعی باعث حضور این حقیر شدند و بعدش با میزبانی و مهربانی شان زمینه ای فراهم کردند تا با فعال ترین های هزاره های استرالیا که درد مشترک داشتیم چند روزی را یک جا باشیم و تشکر ویژه دارم از میزبانانم موسی و امیر نوروزی، ابراهیم، ظفر و قمبر بچه اتاق؛ محترم حمیدی، محترم براتی.
 

سفر به آدلاید-4

صبح روز دوم بود که داشتم آماده می شدم برای حضور به موقع در سمینار در خانه نوروزی و دوستانشان بودم؛ امین اخی دوست آن بچه ها بود و حرفه اش لوله کشی بود آدمی شوخ طبع و مهربان بود از من راجع به آدلاید پرسید و گفت در برابر شهر شما مثل یک دهات است، چطور دیدی؟
 
گفتم هنوز موفق نشده ام شهرتان و جاهای دیدنی اش را ببینم تا اینجا که شب هنگام آمدم و بعدش رفتم مرکز ولیعصر بعدش شب برگشتم فقط دیدم که سرک هایتان خیلی وضع اش خرابه آسفالتش کنده کپر و پینه ای زیاده، پیاده روهایش هم خیلی وضع اش ناجوره، آشغالهای زیادی اینور و آن ور دیده می شه و نیز بزرگراه هاش مناظری یا وییوی جالبی نداره!
 
گفت: او هو درسته که گفتم دهاته زیاد تند نرو و توهین نکن!
بهش گفتم منظورم اینه که به شهرتون برسید، تمیز کنید تا یک تازه وارد که میاد چنین قضاوت نکنه!
 
خوب کوشش کردیم که سر وقت بریم، فکر می کردیم تذکرات دیروز دست اندرکاران مبنی بر حضور به موقع شاید امروز همه سر وقت بیان اما کور خوانده بودم، آش همان آش و کاسه همان کاسه بود!
 
روز دوم بسم الله رضایی کمی راجع به ویزای جدید سه ساله و پنج ساله برای دارندگان ویزای بریجینگ صحبت کرد و گفت از مجموع سی هزار نفر بریجینگی ها شش هزار نفرشان هزاره هستند و ...
 
و نیز راجع به سرشماری سراسری استرالیا صحبت کرد که سال آینده شروع می شه و گفت در آخرین نتایج سرشماری 2011 اگر جستجو کنیم جمعیت هزاره ها چیزی در حدود 5000 بیشتر دیده نمی شود این به این معناست که اکثر مردم هویت قومی شان را هزاره ذکر نکرده اند یا بی توجهی کرده اند و این مهم است که در سرشماری جدید 2016 که پیش رو است به این مهم توجه کنند زیرا این معلومات برای مطالعات اجتماعی خیلی مهم است.
 
هادی ظاهر از جوانان دانشجوی هزاره بودند که جالب صحبت کرد، گفت همواره در چنین اجتماعاتی حرف های خوبی زده می شه بعد از ختم باربیکیو همه چیز فراموش می شود، خوب مشکلات کار و زندگی استرالیاست شاید تقصیر هم نداشته باشند اما ما چند نفر نشستیم دورهم گفتیم به جای این حرف ها یک گام هرچند کوچک برداریم و آن ایجاد یک نهاد برای کمک به جوانان هزاره که به لحاظ اقتصادی نمی توانند به دانشگاهها راه پیدا کنند درست کردیم تا آنها را حمایت مالی و معنوی کنیم؛
 
این نهاد را جور کردیم و اکنون مفتخریم که حدود 27 جوان هزاره را که  سرپرست خانواده هایشان قربانی انفجارها و انتحاری های کویته شده بودند راه در دانشگاهها و کالج های معتبر پاکستان زمینه پذیرش و تحصیل شان را فراهم کنیم و بودیجه این کار را هم با تلاش از دوستانی که در استرالیا توانمندی این کار را دارند طی یک پروسه شفاف فراهم کردیم اینکه چرا کویته را انتخاب کردیم به این دلیل که ما شبکه و شناخت مان در آنجا بود اگر چنین شبکه و دوستانی در افغانستان داشته باشیم این طرح را به آنجا هم انکشاف خواهیم داد.
 
نام نهاد شان هم Akademos Society و گفت دوستان هم می توانند ما را در این کار یاری کنند با تعهد پرداخت ماهانه حداقل ده دالر در طرح آکادموس اسکالرشیب سهم بگیرند.
 
هم چنین در این روز مظفرعلی آن دوست عکاس که در دفاتر یوناما در بامیان و دایکندی کار می کرد و نمایشگاههای عکاسی دایر کرده بود را دیدم و گفت تازه قبول شده از اندونزی آمده آدلاید همراه خانواده اش، خیلی خوشحال شدم و نیز با الیاس علوی هم آشنا شدم و گفتم از دوستان علی واعظی و بلقیس علوی هستیم در بامیان که خیلی خوش شد که از دوستان خانوادگی شان هستم و نیز از نزدیک با بانو فرخنده اکبر طوفان آشنا شدم هرچند که با ایشان که از بانوان فعال ملبورن هست از طریق فیس بوک آشنا بودم و سابق در کمیسیون مستقل حقوق بشر همکار بودیم اما ایشان از دست اندرکاران این سمینار بود و به گرمی حقیر را خوش آمدید گفتند و من نیز سپاسگزاری کردم از اینکه سبب شده این حقیر در این سمینار ارزنده اشتراک کنم.
 
جلسه بعد از ظهر به شکل ورکشاپ و کارگروهی طراحی شده بود از همان هایی که ما در حقوق بشر برای نظر خواهی مردم یا سهم گیری و اشتراک آنها در مباحث سود می جستیم شروع شد موضوع اول روی چگونگی ریفورم در هزاره فدریشن بود و موضوع دوم روی مشکلات زنان هزاره در استرالیا بود، در موضوع دوم علاقمندی داشتم و گرداننده آن هم بانو فرخنده بود برایم ارزنده بود که چند تن از آقایان در این گروپ اشتراک کردند و علاقمند به حقوق زنان بودند، معمولن جامعه مردسالار ما به مدافعین حقوق زنان نوعی نگاه منفی دارند و به آنها زن ذلیل خطاب می کنند اما دیدم دوستانی که کاملن داوطلبانه و بر اساس علاقه مندی شان در این گروپ شرکت کرده بودند و نظرات جالبی هم ارایه می دادند.
 
علی رغم اشتیاق در مبحث فوق بدلیل اینکه دوست خوب دوران دانشگاهی و  فعالیت های زمان جوانی آقای سید محمد حمیدی آمده بود که ایشان را بعد از چهارده پانزده سال ببینم آن ورکشاپ را ترک کردم و اینکه ایشان علی رغم گرفتاری رستوران شان در این شب ویکند آمده بود به سراغم،
 
حمیدی را با همان چهره گرم و محبت آمیز اش که در کوی دانشگاه تهران همراه محمود بلیغ میزبان دانشجویان مجمع فدا بودند یافتم البته کمی با مولای سفید، گفت بیزنس خانوادگی در یک منطقه مره نشین آدلاید برای معرفی غذاهای افغانی و ایرانی به مردم استرالیا راه انداخته است و علاقه مند شدم که اگر مزاحم نباشم برم از نزدیک رستوران شان را ببینم، چون گهگاهی به فکر من هم چنین ایده هایی می آید،
 
 در راه از مشکلات و دستاوردهایشان گفت؛ وارد رستوران که در یک مرکز خرید واقع شده بود شدیم نام رستوان کاخ مولانای رومی بود  Rumi Palace پیش خدمت اصلی رستورانت که خانم جوان و کارکشته ای بود شب گذشته خداحافظی کرده بود و پیش خدمت تازه هم ناوارد بود و مهمانان هم که قبلن بوک کرده بودند و در حال وارد شدن بودند من هم مدتی در محل سنتی رستوان نشسته بودم
 
 و حمیدی حسابی درگیر سرویس به مشتریان بود، تازگی ها به لطف نشر یک مقاله در مجله ای معتبر راجع به این رستوانت حسابی کار و بار حمیدی گرفته بود و ایشان خوشنود بود علی رغم مشکلات زیادی را که تحمل کرده بودند برای ایجاد این کار و بار اکنون چشم اندازهای روشن برای آینده شان در انتظار بود؛
 
ماندن زیاد در آنجا را به صلاح ندانستم می ترسیدم مزاحم مشتریانش باشم خداحافظی کردم و برگشتم خانه؛ دیدن چنین کار و بار و آن ایده های بکر و خلاق، احسن گفتم به مدیریت یک جوان تحصیل کرده که چگونه یک ابتکار را به منصه ظهور رسانده و چگونه تلفیقی از هنر و ذایقه ایرانی و افغانی را به مردمان استرالیا معرفی کرده است -ایده ای که متاسفانه دیگرانی که در این کار و بار وارد شده اند توجه نکرده اند- و یکی از جنبه های دیگر این بزنس جنبه خانوادگی آن است که مشتریان حس می کنند غذای خانه را صرف می کنند و در آشپزخانه خانم آقای حمیدی و خانم برادر و برادرشان کار می کنند و امیدوارم که روز به روز موفق باشند و خوب بدرخشند که الگویی است برای جامعه هزاره استرالیای جنوبی.
 
 
 

سفر به آدلاید-3

پس از صحبت های مقدماتی آقای رضایت نمایندگان دانشجویان از پرت، سیدنی، آدلاید، ملبورن و بریزبن طرح های پیشنهادی شان را برای اصلاح و تغییر در ساختار هزاره فدریشن ارایه دادند، تمام طرح ها یا پروپوزل ها به زبان انگلیسی تهیه شده بود و به زبان  انگلیسی سلیس و روان هم ارایه گردید، از آنچه من دریافت کردم تمام طرح ها با روشهای علمی برای ساختار یک نهاد اجتماعی تهیه شده بود و طرح های ارزنده ای بودند که در صورت اجرا می تواند هزاره فدریشن را به یک نهاد فعال، دموکرات و حساب ده تبدیل کند.
 
در جلسه بعد از ظهر به هر نفر دو دقیقه فرصت داده شد که اگر کدام نظری راجع به طرح های پیشنهادی دارند ارایه نمایند در این میان احمد امانی از آدلاید شروع کرد به  نقد مستقیم حسین رضایت و کارکرد های ایشان بحث بین ایشان و رضایت خیلی بالا گرفت و دو دقیقه بیش از ده دقیقه شد و تذکرات مکرر مجری (بسم الله رضایی) هم کارساز نشد ایشان بعدن به ملا ها هم توپید که سالها میکروفن در دست آنها بوده اکنون دو دقیقه به ایشان وقت نمی دهند، بالاخره با میانجیگری دیگران و عوض کردن موضوع بحث این جدال که می رفت خیلی تند شود پایان یافت هرچند که جو حاکم بر جلسه را جریحه دار کرد؛
 
 فشار ها بررضایت چنان بالا بود که ایشان راه فرار را گم کرده بود من دیدم که در میانه جدال وی دفتر و دستک اش را جمع کرد که برود نزدیکی های دروازه بساط چای هم مهیا بود، با کسی صحبت کرد و چایی نوشید و بعدش دوباره برگشت به چوکی اش البته امانی نیز فکر می کنم بعد از اینکه خود را حسابی خالی کرد می خواست بیرون برود اما گیلاس چایی نوشید و آرام شد و بعدش آهسته برگشت سر جایش؛
 
و یکی دو نظر دیگر هم بود که چه ضمانتی وجود دارد که این طرح ها و پیشنهادات مورد قبول هزاره فدریشن قرار گیرد و یکی دیگر هم نظر داد که ما برای مشوره در مورد وضعیت هزاره ها جمع شده ایم ما نه سر پیازیم نه ته پیاز ما را چه کار به هزاره فدریشن! بعد از اینکه بحث عوض شد حقیر نیز دستم را بالا گرفتم که صحبت کنم به دوستان جوان گفتم برای قبولاندن طرح های پیشنهادی شان یک گروه کاری را تشکیل دهند که به هزاره فدریشن فشار وارد کند تا این طرح ها را قبول کند و نیز از آنان درخواست کردم با توجه به اینکه همه شرکت کنندگان هزاره هستند و آنها نیز آمده اند تا با آنها گفتگو کنند، طرح و پیشنهاد دهند چرا این طرح ها را به انگلیسی بیان می کنند؟ مگر هدف افهام و تفهیم نیست؟ با زبانی صحبت کنید که طرف حرف تان را بشنوند و بفهمند.
 
 گرچه این درخواست تا ختم آن روز مورد ملاحظه قرار گرفت اما روزهای بعد بازهم شروع کردند به انگلیسی صحبت کردند، هر روز را دو جوان یکی پسر دیگری دختر گردانندگی می کردند یکی به فارسی صحبت می کرد و دیگری به انگلیسی روز سوم دیدم که هر دو گرداننده چنان ماشاالله به انگلیسی با لهجه آوزی صحبت می کردند که بیا و ببین!
 
روز اول چون دیر شروع شد دیر هم ختم شد، جریمه اش را همه دادند.
 
حضور بانوان یا دختر خانم های جوان در جلسه امروز چشم گیر بود به این معنا که معمولن در اجتماعاتی چنینی خانم ها کمتر سهم می گیرند حضور یکی دو تا در جمعی شصت هفتاد نفری غنیمتی است بزرگ هر چند سمبولیک؛
 
اما امروز دیدم که چهارده پانزده نفری آمده بودند برای سهم گیری و مشوره دهی در سرنوشت هزاره ها یا سرنوشت خودشان جالب آنکه نصف یا بیشتر این خانم ها بدون حجاب و پوشش معمول بودند اما دلیر و با جرات و دیگر شرکت کنندگان به ویژه اعضا و مسئولین هزاره فدریشن که اکثر آنها بگراند طلبه گی یا ملایی دارند با این حضور نه تنها هیچ مخالفتی نداشتند بلکه با آن جماعت خوش و بش گرمی هم داشتند.
 
 من هم اعتقاد دارم که بحث پوشش زنان یک مسئله حاشیه ای باید باشد و مربوط است به انتخاب و آزادی شخصی هر فرد به ویژه برای ما که در استرالیا زندگی می کنیم ما باید به زنان به عنوان انسان به دور از نوع پوشش شان نگاه کنیم بیندیشیم به آنچه می گویند نه آنکه آنچه آنان پوشیده اند و نپوشیده اند یکی از آنان بنام مرضیه محمدی که از دخترخانم های فعال و نمونه هم می باشد و گویا اخیرن هم کشف حجاب کرده گفت ما رویداد های مذهبی زیادی در طول سال داریم که اگر پدر و مادرم تمام سال را به آنها بپردازند به آنها نمی رسند اما درباره مسایل فرهنگ، تاریخ و جامعه هزاره هیچ مراسم، سمینار یا برنامه آگاهی بخش نداشته ایم تمام نهادهایی که در اینجا تاسیس شده است ماهیت مذهبی دارد!
 
در ختم روز من فکر کردم که به اشتباه آمده ام، آنچه در دعوت نامه نوشته شده مشوره در مورد هزاره ها تبدیل شده به مشوره دهی به هزاره فدریشن و آجندا هم چنین تنظیم شده بود ناخواسته وسط یک مناقشه و دعوایی افتاده ام که از موضوع هیچ خبر و آگاهی ندارم و کسی هم پاسخگو نیست، خوب چه می شود  کرد مدیریت افغانی است هر چند جوان باشند و دنیا دیده و در بهترین دانشگاه های استرالیا تحصیل کرده باشند و انگلیسی را به روانی صحبت کنند، به همین سبب به شرکت مسافرتی زنگ زدم برای تکت برگشت همان شب، چون شب ویکند بود گفت تمام چوکی ها فول است اولین سرویس فردا شب خواهد بود یعنی بعد از ختم روز دوم سمینار با این حساب مجبور شدم بمانم تا ختم سمینار!
 
 

Monday 27 July 2015

سفر به آدلاید-2

قبل از ورود به گزارشنامه روز اول سمینار یک نکته را هم در باب وقت شناسی مردم استرالیا یاد آور می شوم.
در تکتی که بوک کرده بودم ذکر کرده بودند که ترن 9:17 حرکت می کند و 10:45 می رسد به هدف اول بعد از 15 دقیقه  اتوبوس ساعت 11:00 حرکت می کند و 13:35 به مقصد دوم می رسد و بعد از 45 دقیقه 14:20 راه می افتد و 19:50 به هدف نهایی می رسد که در طول سفر هم دیدم دقیق سر 9:17 ترن راه افتاد و سفرهای بعدی هم با اتوبوس با بس بود که آنها هم سر همان ساعت و دقیقه حرکت کرده و در همان دقیقه ای که ذکر شده بود رسید و در برگشت نیز که یکسره با بس آمدم راننده در همان شروع حرکت با بلندگو اعلام کرد که فردا صبح ساعت 5:45 به ترمینال ملبورن می رسیم با خودم گفتم یارو رو ببین بدون ان شاالله چه با قاطعیت می گه یک ربع مانده به شش می رسیم بعدش که فردایش اتوبوس از وست گیت که پایین آمد ساعت 5:38 بود گفتم برو که گپ یارو دروغ بر آمد بعدش که در ترمینال سوترن کراس ملبورن ترمز گرفت ساعت دقیقن 5:45 بود با خود گفتم خدایا این چه سری است؟ بعد به این نتیجه رسیدم که نه جادو است و نه سحر بلکه مدیریت زمان است و وقت شناسی مردمان استرالیاست که فاصله هشتصد کیلومتر را سر همان دقیقه ای که پلان شده به مقصد می رسانند!

خوب روز اول سمینار بعد از یک و نیم ساعت تاخیر در فضای سرد سالن با قرائت دلنشین قرآن توسط آقای بشیر احمد عطایی شروع شد صدایی خیلی عالی که من اول بیرون بودم و صدا را که می شنیدم فکر کردم که نوار کست آقای استاد عبدالباسط را گذاشته اند بعدش که آمدم دیدم که نه یک آدم زنده داشت می خواند بعدها فهمیدم که قاری بنده خدا دارای ویزه بریجنگ است و از بهسود آن هم حصه دوم!، حس منطقه گرایی ام گل کرد که بدانم دقیقن از کجای حصه دوم است نکنه قوم و خویش براییم، البته قیافه نشان نمی داد که حتی هزاره باشد و همچنین نامش "بشیر احمد" خوب روز دوم باهاش بیشتر آشنا شدم و ازش درباره ملک پدرش اش پرسیدم و نیز حنجره طلایی اش را تبریک گفتم و توصیه کردم که از این حنجره را در زمینه موسیقی به ویژه موسیقی انگلیسی به کار گیرد تا مردمان استرالیا هم لذت ببرند ولی او از قضاوت اجتماعی مردم هراس داشت که چطور یک قاری یک خواننده باشد؟ که البته شجریان و غیره را برایش مثال زدم، ناگفته نماند که گفت از منطقه زریافته که پائین تر از آب شیرم یا به قولی طرف های پیتو می باشد که با قریه ما که طرف گیرو است فاصله ای نسبتن طولانی دارد.

بسم الله رضایی جوانی شیک پوش و خوش سیما با عینک و کت و شلواری متناسب پشت مایک رفت و راجع به این سمینار و اهداف و اینکه این فکر از کجا به ذهن دست اندرکاران رسیده و روش کار سه روزه سمینار توضیح داد، بسم الله رضایی را نامش را قبلن شنیده بودم که از معدود جوانان هزاره است که تازگی ها به حیث وکیل مهاجرت تحصیل را تمام کرده و در این زمینه کار می کند و به قوما خدمت می کند و مشتاق بودم که از نزدیک ببینم فن بیان، فصاحت، احاطه به موضوع بحث به ویژه مباحث حقوقی و صداقت در گفتار و کلامش را در همان سخنان اولیه اش درک کردم و نیز در ختم روز که یک مناقشه جدی را چطور و چگونه مدیریت کرد و هر دو طرف قضیه را متقاعد ساخت به فن مدیریت این جوان بیشتر پی بردم و امیدوار شدم که چهره ای است مستعد و بالقوه برای مدیریت جامعه هزاره استرالیا برای آینده؛ من که خیلی امیدوار شدم به ایشان و روز سوم هم بهش تبریک گفتم.

حسین رضایت سخنران بعدی بود که سخنانش را با کمک پاورپاینت درباره اهداف و دستاوردهای هزاره فدریشن شروع کرد، هزاره فدریشن به عنوان ارگانی چتری متشکل از انجمن ها و نهادهای اجتماعی هزاره ها در سال 2010 آغاز به فعالیت کرد از همان زمان تا اکنون رضایت رئیس این نهاد بوده است و یک سری دستاوردهایی هم داشته اند و نیز خود ایشان هم مورد اتهام مردم بوده که همواره رئیس است، ریاست را مادام العمری ساخته و اگر از ملاقات با مقامات استرالیایی در سطح ایالت و حتی فدرال اگر صحبت می کند بیشترین آنها را تنهایی انجام داده، گزارشی مشروح از آن ها را حتی در سایت این نهاد منتشر نکرده و بیشتر برای کسب شهرت و استفاده های شخصی این کار را انجام داده است؛ البته خود ایشان هم در سخنان خود تلویحن اشاره کردند که مقامات استرالیایی می خواهند ملاقات ها محرمانه باشد!!! و ما نمی توانیم همه چیز را در فیس بوک نشر کنیم و در قبال هر حرف (مفت) هم پاسخگو نیستیم و ...
من فکر می کنم اکنون رضایت ازهزاره فدریشن و رئیس هزاره های استرالیا رضایت دارد و با توجه به تسلطی که بر زبان انگلیسی پیدا کرده و آشنایانی که در احزاب استرالیا برای خود درست کرده و خود را به عنوان رهبر هزاره های استرالیا جا زده کی دلش می خواهد از این مقام و ریاست کناره گیری کند؟ هزاره فدریشن برای او یک بزنس است چگونه می توان انتظار داشت که این بزنس را که حالا در موقعیت سود دهی رسیده است رها کند؟ او ملا است و به فن بیان و فصاحت و بلاغت آشنا است، توده ها را با سخنان دلکش خود و مرثیه سرایی برای بابه مزاری و ...فریب می دهد و با انگلیسی و پاورپاینت و اداهای روشنفکری به جوانان می فهماند که زبان آنها را هم می داند، البته که من خوب او را نمی شناسم و کدام دشمنی خاصی هم با او ندارم و اذعان هم دارم که آدم زرنگ، زبان باز و تیز و جسوری هم هست و در مقاطعی هم که الحق با سخنان و عملکرد هایش از حقوق هزاره ها در استرالیا و افغانستان دفاع کرده است و یک شخصیت بالفعل و توانمند هست که در مقابل تحجر و دیدگاههای بسته ایستاده است اما فکر می کنم که ایشان باید به اساسات دیموکراسی و مردم سالاری هم احترام بگذارد و بگذارد که هزاره فدریشن بدون ریاست ایشان هم به راه خود ادامه دهد و البته که هزاره فدریشن باید از تجارب ایشان هم مستفید گردد.

ادامه گزارش در پست ها بعدی