Tuesday, 28 July 2015

سفر به آدلاید-5

شب گذشته بعد از ختم دومین روز سمینار برنامه هنری شام غزل با شرکت ضیا ساحل از سوی دست اندرکاران تدارک شده بود چون با حمیدی رفته بودم و نیز می بایست مبلغ قابل توجهی باید پرداخت می کردیم علاقه مند به شرکت نبودم زیرا معتقدم چنین پول هایی مثلن 50 دالر شاید برای مردمان اینجا به نظر اندک آید اما معتقدم مصرف آن برای دانشجویان، دانش آموزان و خانواده های بی بضاعت افغانستان مهمتر از کنسرت و ... است.
 
سومین روز و آخرین روز سمینار بود و نمایندگان گروپ های کاری روز گذشته نتایج گروه را ارایه می دادند برخی هایشان بازهم به زبان انگلیسی لکچر دادند و ...؛
 
 عبدالخالق علیزاده یکی از کسانی بود که نتایج یک گروه کاری را ارایه کرد؛ با نام علیزاده به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن کاتب سیدنی قبلن آشنا بودم و اینجا فرصتی شد تا از نزدیک با ایشان آشنا شوم.
 
علیزاده از همان نسل اول هزاره های استرالیاست که پانزده شانزده سال است که اینجاست و نخواسته دچار روزمرگی شود فعال در عرصه های مختلف به ویژه فرهنگی و حقوق هزاره ها هنوز هم دلش برای هزاره ها و وطن می تپد، آرامش و قرار ندارد با همان روحیه انقلابی و دلسوز اما گذر زمان و تجارب کار و زندگی در استرالیا علیزاده را مردی با کوله باری از تجربه ساخته است که به راحتی با جوانان دمخور باشد با ایده های جدید و دموکراتیک همراه باشد در مباحث صبور و حلیم باشد و هم چنان دارای ابتکار و خلاقیت و دلسوز برای جامعه هزاره،
 
 هرچند که برخی ابتکارات و طرح هایش بری هزاره ها جنبه شعاری داشت و غیر عملی و خارج از توان هزاره های استرالیا بود اما چنین نظرات و ایده هایی حکایت از دردها و دلسوزی های وی داشت.
 
در این روز پدیده ای بنام مسرت حسین و ابتکاری بنام مکتب رفاه همه را به وجد آورد.
 
مسرت حسین در آجندا نبود اما اعلام شد که دوست دارد پرزنتیشن اش را درباره تجربه اش راجع به راه اندازی مکتب رفاه در کابل ارایه نماید و چنین شروع کرد:
 
 از اقلیت هزاره های پاراچنار پاکستان هست هفت هشت سالی در کابل در یک نهاد بین المللی کار می کرده است یکی از پروژه های شان کار اطفال قالین باف بود؛ و گفت فکر می کردم که گذاشتن بار اقتصاد فامیل بر دوش اطفال خیلی سنگین است اطفالی که باید درس بخوانند روزی والدین آنها را جمع کردم و گفتم که نباید چنین کنند و بگذارند اطفال درس بخوانند یکی از والدین آنها گفت ما توانایی مالی فرستادن اطفال مان را به مکتب نداریم اگر می توانی مکتبی برای اطفال مان بساز!
 
 من هم با خود فکر کردم که اینقدر از حقوق اطفال دم می زنم چطور است این کار را عملن انجام دهم این فکر را با چند تن از دوستانم مطرح کردم آنها نیز استقبال کردند و وقتی که مساعدت مالی آنها را خواستم، معذرت خواستند و گفتند در طرح و ایده و اداره اش همکاریم اما دست به جیب نمی شیم گفتم اگر پول نمی دهید حرفهای کلان هم نزنید
 
و این شد که مکتب را فقط با اتکای پول شخصی خود با اجاره کردن چهار دوکان در منطقه ریگریشن برچی-کابل شروع کردم که بتدریج شاگردان زیاد شد و ناگزیز به گرفتن جایی بزرگ تر شدم و اینک که چهار پنج سال از آن شروع می گذرد شاگردانش به بیش از  300 نفر رسیده است و راپور ماه  گذشته را نشان داد که برای اولین بار درآمد مکتب چیزی در حدود 8000 افغانی بیش از مصارف شان شده است در حالی که شهریه شان 250 افغانی است و شهریه مکتب معرفت 1200 و شهریه مکتب کاتب 2000 افغانی می باشد، از پلان های انکشافی مکتب رفاه برای آینده گفت و ادامه داد که به شاگردانش گفته مسرت حسین زنده باشه تمام مشکلات آنها را حل خواهد کرد؛
 
 صحبت های صمیمانه و بی ریای مسرت حسین با آن لهجه هزارگی پاکستانی و اینکه این ابتکارش چنین رشد داشته و موفق شده، اشک شوق را در دیدگان خیلی ها جاری ساخت و انرژی و روحیه ای مضاعف به جمع بخشید در ختم این سخنان همگان مسرت حسین را با کف زدن تشویق کردند، او را با چک چک از تریبون خطابه تا چوکی اش که در آخر سالن بود بدرقه کردند و برخی ها به احترامش ایستاده کف می زدند؛ من هم در وقت چای رفتم این کوه ایثار و ابتکار و بشردوستی را در آغوش کشیدم.
 
نوبت به یک ورکشاپ راجع به ادوکسی یا دادخواهی رسید و بعدش هم قرار بود کمیته ای کاری تعیین شود تا روی ریفورم های پیشنهادی برای هزاره فدریشن تا شش ماه آینده کار عملی کند اما من به دلیل اینکه امشب تکت داشتم و هم باید به دیدن دوست دیگر بنام تقی براتی می رفتم از جمع جدا شدم،
 
حمیدی با مهربانی دوباره آمده بود سراغم و قصد داشت جاهای دیدنی آدلاید را برایم معرفی کند اول رفتیم  Prospect Rd جایی شبیه افغان بازار خودمان که پر بود از کار و بیزنس افغان های آدلاید و برای نهار رفتیم رستوان  GHAN رستورانی که نامش را از خط آهن قدیم استرالیا که اولین بار توسط افغان ها از جنوب تا شمال استرالیا کشیده شده و بنام افغان ها یا مخفف نام AFGHAN آنرا GHAN می دانند مشهور شده است،
 رستوران گان از مشهورترین و بزرگترین رستوران افغان ها در آدلاید است البته به گفته میزبان؛ فرصت کم بود و نشد که شهر آدلاید را ببینم بعد از ظهر تا ساعاتی که تکتم وقت داشت رفتم به دیدن تقی براتی آن دوست وفادار و صمیمی کمپ که اینک با خانواده خود در آدلاید زندگی جدیدی و موفقی را شروع کرده بود.
 
شامگاه حرکت کردم به سوی ترمینال مسافربری که قرار بود طی مسیر آدلاید - ملبورن را شبانه طی طریق کند با اتوبوسی مجهز با وسایل رفاهی شب تاریک این مسیر طولانی را می پیمود بعضی وقت ها که اتوبوس سرعت اش را کم می کرد بیاد اتوبوس های مسیر مشهد- تهران یا یزد- قم می افتادم که در چنین لحظاتی نزدیک پاسگاههای بین راهی می شدند و ضربان قلبم به تپش می افتاد که سربازی به داخل می آید و مستقیم سراغ افغانی ها می آمد و برگه تردد و افغانی را پایین می کرد برای تلاشی بیشتر و ... و برخی وقت ها هم که برگه تردد نداشتم کارت دانشجویی را نشان می دادم اما برخی هایش به آن توجه نمی کردند اما اینجا فرق می کرد در تمام مدت مسیر رفت و آمد نه پلیسی دیدم و نه پلیس راه و ... و چنین شد که ساعت 5:45 دقیقه رسیدم به Southern Cross Station و بقیه اش را با ترن شهری و بس سریع آمدم خانه بطوریکه نماز صبح هم قضا نشده بود.
 
و چنین شد که سفرنامه آدلاید با تمام خاطراتش به پایان رسید و تشکر مجدد دارم از همه دست اندرکاران سمینار که با دعوت باز شان در شبکه های اجتماعی باعث حضور این حقیر شدند و بعدش با میزبانی و مهربانی شان زمینه ای فراهم کردند تا با فعال ترین های هزاره های استرالیا که درد مشترک داشتیم چند روزی را یک جا باشیم و تشکر ویژه دارم از میزبانانم موسی و امیر نوروزی، ابراهیم، ظفر و قمبر بچه اتاق؛ محترم حمیدی، محترم براتی.
 

سفر به آدلاید-4

صبح روز دوم بود که داشتم آماده می شدم برای حضور به موقع در سمینار در خانه نوروزی و دوستانشان بودم؛ امین اخی دوست آن بچه ها بود و حرفه اش لوله کشی بود آدمی شوخ طبع و مهربان بود از من راجع به آدلاید پرسید و گفت در برابر شهر شما مثل یک دهات است، چطور دیدی؟
 
گفتم هنوز موفق نشده ام شهرتان و جاهای دیدنی اش را ببینم تا اینجا که شب هنگام آمدم و بعدش رفتم مرکز ولیعصر بعدش شب برگشتم فقط دیدم که سرک هایتان خیلی وضع اش خرابه آسفالتش کنده کپر و پینه ای زیاده، پیاده روهایش هم خیلی وضع اش ناجوره، آشغالهای زیادی اینور و آن ور دیده می شه و نیز بزرگراه هاش مناظری یا وییوی جالبی نداره!
 
گفت: او هو درسته که گفتم دهاته زیاد تند نرو و توهین نکن!
بهش گفتم منظورم اینه که به شهرتون برسید، تمیز کنید تا یک تازه وارد که میاد چنین قضاوت نکنه!
 
خوب کوشش کردیم که سر وقت بریم، فکر می کردیم تذکرات دیروز دست اندرکاران مبنی بر حضور به موقع شاید امروز همه سر وقت بیان اما کور خوانده بودم، آش همان آش و کاسه همان کاسه بود!
 
روز دوم بسم الله رضایی کمی راجع به ویزای جدید سه ساله و پنج ساله برای دارندگان ویزای بریجینگ صحبت کرد و گفت از مجموع سی هزار نفر بریجینگی ها شش هزار نفرشان هزاره هستند و ...
 
و نیز راجع به سرشماری سراسری استرالیا صحبت کرد که سال آینده شروع می شه و گفت در آخرین نتایج سرشماری 2011 اگر جستجو کنیم جمعیت هزاره ها چیزی در حدود 5000 بیشتر دیده نمی شود این به این معناست که اکثر مردم هویت قومی شان را هزاره ذکر نکرده اند یا بی توجهی کرده اند و این مهم است که در سرشماری جدید 2016 که پیش رو است به این مهم توجه کنند زیرا این معلومات برای مطالعات اجتماعی خیلی مهم است.
 
هادی ظاهر از جوانان دانشجوی هزاره بودند که جالب صحبت کرد، گفت همواره در چنین اجتماعاتی حرف های خوبی زده می شه بعد از ختم باربیکیو همه چیز فراموش می شود، خوب مشکلات کار و زندگی استرالیاست شاید تقصیر هم نداشته باشند اما ما چند نفر نشستیم دورهم گفتیم به جای این حرف ها یک گام هرچند کوچک برداریم و آن ایجاد یک نهاد برای کمک به جوانان هزاره که به لحاظ اقتصادی نمی توانند به دانشگاهها راه پیدا کنند درست کردیم تا آنها را حمایت مالی و معنوی کنیم؛
 
این نهاد را جور کردیم و اکنون مفتخریم که حدود 27 جوان هزاره را که  سرپرست خانواده هایشان قربانی انفجارها و انتحاری های کویته شده بودند راه در دانشگاهها و کالج های معتبر پاکستان زمینه پذیرش و تحصیل شان را فراهم کنیم و بودیجه این کار را هم با تلاش از دوستانی که در استرالیا توانمندی این کار را دارند طی یک پروسه شفاف فراهم کردیم اینکه چرا کویته را انتخاب کردیم به این دلیل که ما شبکه و شناخت مان در آنجا بود اگر چنین شبکه و دوستانی در افغانستان داشته باشیم این طرح را به آنجا هم انکشاف خواهیم داد.
 
نام نهاد شان هم Akademos Society و گفت دوستان هم می توانند ما را در این کار یاری کنند با تعهد پرداخت ماهانه حداقل ده دالر در طرح آکادموس اسکالرشیب سهم بگیرند.
 
هم چنین در این روز مظفرعلی آن دوست عکاس که در دفاتر یوناما در بامیان و دایکندی کار می کرد و نمایشگاههای عکاسی دایر کرده بود را دیدم و گفت تازه قبول شده از اندونزی آمده آدلاید همراه خانواده اش، خیلی خوشحال شدم و نیز با الیاس علوی هم آشنا شدم و گفتم از دوستان علی واعظی و بلقیس علوی هستیم در بامیان که خیلی خوش شد که از دوستان خانوادگی شان هستم و نیز از نزدیک با بانو فرخنده اکبر طوفان آشنا شدم هرچند که با ایشان که از بانوان فعال ملبورن هست از طریق فیس بوک آشنا بودم و سابق در کمیسیون مستقل حقوق بشر همکار بودیم اما ایشان از دست اندرکاران این سمینار بود و به گرمی حقیر را خوش آمدید گفتند و من نیز سپاسگزاری کردم از اینکه سبب شده این حقیر در این سمینار ارزنده اشتراک کنم.
 
جلسه بعد از ظهر به شکل ورکشاپ و کارگروهی طراحی شده بود از همان هایی که ما در حقوق بشر برای نظر خواهی مردم یا سهم گیری و اشتراک آنها در مباحث سود می جستیم شروع شد موضوع اول روی چگونگی ریفورم در هزاره فدریشن بود و موضوع دوم روی مشکلات زنان هزاره در استرالیا بود، در موضوع دوم علاقمندی داشتم و گرداننده آن هم بانو فرخنده بود برایم ارزنده بود که چند تن از آقایان در این گروپ اشتراک کردند و علاقمند به حقوق زنان بودند، معمولن جامعه مردسالار ما به مدافعین حقوق زنان نوعی نگاه منفی دارند و به آنها زن ذلیل خطاب می کنند اما دیدم دوستانی که کاملن داوطلبانه و بر اساس علاقه مندی شان در این گروپ شرکت کرده بودند و نظرات جالبی هم ارایه می دادند.
 
علی رغم اشتیاق در مبحث فوق بدلیل اینکه دوست خوب دوران دانشگاهی و  فعالیت های زمان جوانی آقای سید محمد حمیدی آمده بود که ایشان را بعد از چهارده پانزده سال ببینم آن ورکشاپ را ترک کردم و اینکه ایشان علی رغم گرفتاری رستوران شان در این شب ویکند آمده بود به سراغم،
 
حمیدی را با همان چهره گرم و محبت آمیز اش که در کوی دانشگاه تهران همراه محمود بلیغ میزبان دانشجویان مجمع فدا بودند یافتم البته کمی با مولای سفید، گفت بیزنس خانوادگی در یک منطقه مره نشین آدلاید برای معرفی غذاهای افغانی و ایرانی به مردم استرالیا راه انداخته است و علاقه مند شدم که اگر مزاحم نباشم برم از نزدیک رستوران شان را ببینم، چون گهگاهی به فکر من هم چنین ایده هایی می آید،
 
 در راه از مشکلات و دستاوردهایشان گفت؛ وارد رستوران که در یک مرکز خرید واقع شده بود شدیم نام رستوان کاخ مولانای رومی بود  Rumi Palace پیش خدمت اصلی رستورانت که خانم جوان و کارکشته ای بود شب گذشته خداحافظی کرده بود و پیش خدمت تازه هم ناوارد بود و مهمانان هم که قبلن بوک کرده بودند و در حال وارد شدن بودند من هم مدتی در محل سنتی رستوان نشسته بودم
 
 و حمیدی حسابی درگیر سرویس به مشتریان بود، تازگی ها به لطف نشر یک مقاله در مجله ای معتبر راجع به این رستوانت حسابی کار و بار حمیدی گرفته بود و ایشان خوشنود بود علی رغم مشکلات زیادی را که تحمل کرده بودند برای ایجاد این کار و بار اکنون چشم اندازهای روشن برای آینده شان در انتظار بود؛
 
ماندن زیاد در آنجا را به صلاح ندانستم می ترسیدم مزاحم مشتریانش باشم خداحافظی کردم و برگشتم خانه؛ دیدن چنین کار و بار و آن ایده های بکر و خلاق، احسن گفتم به مدیریت یک جوان تحصیل کرده که چگونه یک ابتکار را به منصه ظهور رسانده و چگونه تلفیقی از هنر و ذایقه ایرانی و افغانی را به مردمان استرالیا معرفی کرده است -ایده ای که متاسفانه دیگرانی که در این کار و بار وارد شده اند توجه نکرده اند- و یکی از جنبه های دیگر این بزنس جنبه خانوادگی آن است که مشتریان حس می کنند غذای خانه را صرف می کنند و در آشپزخانه خانم آقای حمیدی و خانم برادر و برادرشان کار می کنند و امیدوارم که روز به روز موفق باشند و خوب بدرخشند که الگویی است برای جامعه هزاره استرالیای جنوبی.
 
 
 

سفر به آدلاید-3

پس از صحبت های مقدماتی آقای رضایت نمایندگان دانشجویان از پرت، سیدنی، آدلاید، ملبورن و بریزبن طرح های پیشنهادی شان را برای اصلاح و تغییر در ساختار هزاره فدریشن ارایه دادند، تمام طرح ها یا پروپوزل ها به زبان انگلیسی تهیه شده بود و به زبان  انگلیسی سلیس و روان هم ارایه گردید، از آنچه من دریافت کردم تمام طرح ها با روشهای علمی برای ساختار یک نهاد اجتماعی تهیه شده بود و طرح های ارزنده ای بودند که در صورت اجرا می تواند هزاره فدریشن را به یک نهاد فعال، دموکرات و حساب ده تبدیل کند.
 
در جلسه بعد از ظهر به هر نفر دو دقیقه فرصت داده شد که اگر کدام نظری راجع به طرح های پیشنهادی دارند ارایه نمایند در این میان احمد امانی از آدلاید شروع کرد به  نقد مستقیم حسین رضایت و کارکرد های ایشان بحث بین ایشان و رضایت خیلی بالا گرفت و دو دقیقه بیش از ده دقیقه شد و تذکرات مکرر مجری (بسم الله رضایی) هم کارساز نشد ایشان بعدن به ملا ها هم توپید که سالها میکروفن در دست آنها بوده اکنون دو دقیقه به ایشان وقت نمی دهند، بالاخره با میانجیگری دیگران و عوض کردن موضوع بحث این جدال که می رفت خیلی تند شود پایان یافت هرچند که جو حاکم بر جلسه را جریحه دار کرد؛
 
 فشار ها بررضایت چنان بالا بود که ایشان راه فرار را گم کرده بود من دیدم که در میانه جدال وی دفتر و دستک اش را جمع کرد که برود نزدیکی های دروازه بساط چای هم مهیا بود، با کسی صحبت کرد و چایی نوشید و بعدش دوباره برگشت به چوکی اش البته امانی نیز فکر می کنم بعد از اینکه خود را حسابی خالی کرد می خواست بیرون برود اما گیلاس چایی نوشید و آرام شد و بعدش آهسته برگشت سر جایش؛
 
و یکی دو نظر دیگر هم بود که چه ضمانتی وجود دارد که این طرح ها و پیشنهادات مورد قبول هزاره فدریشن قرار گیرد و یکی دیگر هم نظر داد که ما برای مشوره در مورد وضعیت هزاره ها جمع شده ایم ما نه سر پیازیم نه ته پیاز ما را چه کار به هزاره فدریشن! بعد از اینکه بحث عوض شد حقیر نیز دستم را بالا گرفتم که صحبت کنم به دوستان جوان گفتم برای قبولاندن طرح های پیشنهادی شان یک گروه کاری را تشکیل دهند که به هزاره فدریشن فشار وارد کند تا این طرح ها را قبول کند و نیز از آنان درخواست کردم با توجه به اینکه همه شرکت کنندگان هزاره هستند و آنها نیز آمده اند تا با آنها گفتگو کنند، طرح و پیشنهاد دهند چرا این طرح ها را به انگلیسی بیان می کنند؟ مگر هدف افهام و تفهیم نیست؟ با زبانی صحبت کنید که طرف حرف تان را بشنوند و بفهمند.
 
 گرچه این درخواست تا ختم آن روز مورد ملاحظه قرار گرفت اما روزهای بعد بازهم شروع کردند به انگلیسی صحبت کردند، هر روز را دو جوان یکی پسر دیگری دختر گردانندگی می کردند یکی به فارسی صحبت می کرد و دیگری به انگلیسی روز سوم دیدم که هر دو گرداننده چنان ماشاالله به انگلیسی با لهجه آوزی صحبت می کردند که بیا و ببین!
 
روز اول چون دیر شروع شد دیر هم ختم شد، جریمه اش را همه دادند.
 
حضور بانوان یا دختر خانم های جوان در جلسه امروز چشم گیر بود به این معنا که معمولن در اجتماعاتی چنینی خانم ها کمتر سهم می گیرند حضور یکی دو تا در جمعی شصت هفتاد نفری غنیمتی است بزرگ هر چند سمبولیک؛
 
اما امروز دیدم که چهارده پانزده نفری آمده بودند برای سهم گیری و مشوره دهی در سرنوشت هزاره ها یا سرنوشت خودشان جالب آنکه نصف یا بیشتر این خانم ها بدون حجاب و پوشش معمول بودند اما دلیر و با جرات و دیگر شرکت کنندگان به ویژه اعضا و مسئولین هزاره فدریشن که اکثر آنها بگراند طلبه گی یا ملایی دارند با این حضور نه تنها هیچ مخالفتی نداشتند بلکه با آن جماعت خوش و بش گرمی هم داشتند.
 
 من هم اعتقاد دارم که بحث پوشش زنان یک مسئله حاشیه ای باید باشد و مربوط است به انتخاب و آزادی شخصی هر فرد به ویژه برای ما که در استرالیا زندگی می کنیم ما باید به زنان به عنوان انسان به دور از نوع پوشش شان نگاه کنیم بیندیشیم به آنچه می گویند نه آنکه آنچه آنان پوشیده اند و نپوشیده اند یکی از آنان بنام مرضیه محمدی که از دخترخانم های فعال و نمونه هم می باشد و گویا اخیرن هم کشف حجاب کرده گفت ما رویداد های مذهبی زیادی در طول سال داریم که اگر پدر و مادرم تمام سال را به آنها بپردازند به آنها نمی رسند اما درباره مسایل فرهنگ، تاریخ و جامعه هزاره هیچ مراسم، سمینار یا برنامه آگاهی بخش نداشته ایم تمام نهادهایی که در اینجا تاسیس شده است ماهیت مذهبی دارد!
 
در ختم روز من فکر کردم که به اشتباه آمده ام، آنچه در دعوت نامه نوشته شده مشوره در مورد هزاره ها تبدیل شده به مشوره دهی به هزاره فدریشن و آجندا هم چنین تنظیم شده بود ناخواسته وسط یک مناقشه و دعوایی افتاده ام که از موضوع هیچ خبر و آگاهی ندارم و کسی هم پاسخگو نیست، خوب چه می شود  کرد مدیریت افغانی است هر چند جوان باشند و دنیا دیده و در بهترین دانشگاه های استرالیا تحصیل کرده باشند و انگلیسی را به روانی صحبت کنند، به همین سبب به شرکت مسافرتی زنگ زدم برای تکت برگشت همان شب، چون شب ویکند بود گفت تمام چوکی ها فول است اولین سرویس فردا شب خواهد بود یعنی بعد از ختم روز دوم سمینار با این حساب مجبور شدم بمانم تا ختم سمینار!
 
 

Monday, 27 July 2015

سفر به آدلاید-2

قبل از ورود به گزارشنامه روز اول سمینار یک نکته را هم در باب وقت شناسی مردم استرالیا یاد آور می شوم.
در تکتی که بوک کرده بودم ذکر کرده بودند که ترن 9:17 حرکت می کند و 10:45 می رسد به هدف اول بعد از 15 دقیقه  اتوبوس ساعت 11:00 حرکت می کند و 13:35 به مقصد دوم می رسد و بعد از 45 دقیقه 14:20 راه می افتد و 19:50 به هدف نهایی می رسد که در طول سفر هم دیدم دقیق سر 9:17 ترن راه افتاد و سفرهای بعدی هم با اتوبوس با بس بود که آنها هم سر همان ساعت و دقیقه حرکت کرده و در همان دقیقه ای که ذکر شده بود رسید و در برگشت نیز که یکسره با بس آمدم راننده در همان شروع حرکت با بلندگو اعلام کرد که فردا صبح ساعت 5:45 به ترمینال ملبورن می رسیم با خودم گفتم یارو رو ببین بدون ان شاالله چه با قاطعیت می گه یک ربع مانده به شش می رسیم بعدش که فردایش اتوبوس از وست گیت که پایین آمد ساعت 5:38 بود گفتم برو که گپ یارو دروغ بر آمد بعدش که در ترمینال سوترن کراس ملبورن ترمز گرفت ساعت دقیقن 5:45 بود با خود گفتم خدایا این چه سری است؟ بعد به این نتیجه رسیدم که نه جادو است و نه سحر بلکه مدیریت زمان است و وقت شناسی مردمان استرالیاست که فاصله هشتصد کیلومتر را سر همان دقیقه ای که پلان شده به مقصد می رسانند!

خوب روز اول سمینار بعد از یک و نیم ساعت تاخیر در فضای سرد سالن با قرائت دلنشین قرآن توسط آقای بشیر احمد عطایی شروع شد صدایی خیلی عالی که من اول بیرون بودم و صدا را که می شنیدم فکر کردم که نوار کست آقای استاد عبدالباسط را گذاشته اند بعدش که آمدم دیدم که نه یک آدم زنده داشت می خواند بعدها فهمیدم که قاری بنده خدا دارای ویزه بریجنگ است و از بهسود آن هم حصه دوم!، حس منطقه گرایی ام گل کرد که بدانم دقیقن از کجای حصه دوم است نکنه قوم و خویش براییم، البته قیافه نشان نمی داد که حتی هزاره باشد و همچنین نامش "بشیر احمد" خوب روز دوم باهاش بیشتر آشنا شدم و ازش درباره ملک پدرش اش پرسیدم و نیز حنجره طلایی اش را تبریک گفتم و توصیه کردم که از این حنجره را در زمینه موسیقی به ویژه موسیقی انگلیسی به کار گیرد تا مردمان استرالیا هم لذت ببرند ولی او از قضاوت اجتماعی مردم هراس داشت که چطور یک قاری یک خواننده باشد؟ که البته شجریان و غیره را برایش مثال زدم، ناگفته نماند که گفت از منطقه زریافته که پائین تر از آب شیرم یا به قولی طرف های پیتو می باشد که با قریه ما که طرف گیرو است فاصله ای نسبتن طولانی دارد.

بسم الله رضایی جوانی شیک پوش و خوش سیما با عینک و کت و شلواری متناسب پشت مایک رفت و راجع به این سمینار و اهداف و اینکه این فکر از کجا به ذهن دست اندرکاران رسیده و روش کار سه روزه سمینار توضیح داد، بسم الله رضایی را نامش را قبلن شنیده بودم که از معدود جوانان هزاره است که تازگی ها به حیث وکیل مهاجرت تحصیل را تمام کرده و در این زمینه کار می کند و به قوما خدمت می کند و مشتاق بودم که از نزدیک ببینم فن بیان، فصاحت، احاطه به موضوع بحث به ویژه مباحث حقوقی و صداقت در گفتار و کلامش را در همان سخنان اولیه اش درک کردم و نیز در ختم روز که یک مناقشه جدی را چطور و چگونه مدیریت کرد و هر دو طرف قضیه را متقاعد ساخت به فن مدیریت این جوان بیشتر پی بردم و امیدوار شدم که چهره ای است مستعد و بالقوه برای مدیریت جامعه هزاره استرالیا برای آینده؛ من که خیلی امیدوار شدم به ایشان و روز سوم هم بهش تبریک گفتم.

حسین رضایت سخنران بعدی بود که سخنانش را با کمک پاورپاینت درباره اهداف و دستاوردهای هزاره فدریشن شروع کرد، هزاره فدریشن به عنوان ارگانی چتری متشکل از انجمن ها و نهادهای اجتماعی هزاره ها در سال 2010 آغاز به فعالیت کرد از همان زمان تا اکنون رضایت رئیس این نهاد بوده است و یک سری دستاوردهایی هم داشته اند و نیز خود ایشان هم مورد اتهام مردم بوده که همواره رئیس است، ریاست را مادام العمری ساخته و اگر از ملاقات با مقامات استرالیایی در سطح ایالت و حتی فدرال اگر صحبت می کند بیشترین آنها را تنهایی انجام داده، گزارشی مشروح از آن ها را حتی در سایت این نهاد منتشر نکرده و بیشتر برای کسب شهرت و استفاده های شخصی این کار را انجام داده است؛ البته خود ایشان هم در سخنان خود تلویحن اشاره کردند که مقامات استرالیایی می خواهند ملاقات ها محرمانه باشد!!! و ما نمی توانیم همه چیز را در فیس بوک نشر کنیم و در قبال هر حرف (مفت) هم پاسخگو نیستیم و ...
من فکر می کنم اکنون رضایت ازهزاره فدریشن و رئیس هزاره های استرالیا رضایت دارد و با توجه به تسلطی که بر زبان انگلیسی پیدا کرده و آشنایانی که در احزاب استرالیا برای خود درست کرده و خود را به عنوان رهبر هزاره های استرالیا جا زده کی دلش می خواهد از این مقام و ریاست کناره گیری کند؟ هزاره فدریشن برای او یک بزنس است چگونه می توان انتظار داشت که این بزنس را که حالا در موقعیت سود دهی رسیده است رها کند؟ او ملا است و به فن بیان و فصاحت و بلاغت آشنا است، توده ها را با سخنان دلکش خود و مرثیه سرایی برای بابه مزاری و ...فریب می دهد و با انگلیسی و پاورپاینت و اداهای روشنفکری به جوانان می فهماند که زبان آنها را هم می داند، البته که من خوب او را نمی شناسم و کدام دشمنی خاصی هم با او ندارم و اذعان هم دارم که آدم زرنگ، زبان باز و تیز و جسوری هم هست و در مقاطعی هم که الحق با سخنان و عملکرد هایش از حقوق هزاره ها در استرالیا و افغانستان دفاع کرده است و یک شخصیت بالفعل و توانمند هست که در مقابل تحجر و دیدگاههای بسته ایستاده است اما فکر می کنم که ایشان باید به اساسات دیموکراسی و مردم سالاری هم احترام بگذارد و بگذارد که هزاره فدریشن بدون ریاست ایشان هم به راه خود ادامه دهد و البته که هزاره فدریشن باید از تجارب ایشان هم مستفید گردد.

ادامه گزارش در پست ها بعدی

سفر به آدلاید-1

هفته گذشته دعوتنامه ای در شبکه های اجتماعی دیدم که برای سمیناری مشورتی سه روزه در مورد وضعیت هزاره ها در شهر آدلاید که از تمام هزاره های استرالیا که اهل درد اند و دچار روزمره گی نشده است دعوت شده بود اشتراک کنند و چون از طرف جمعی از فعالین مردمی برگزار می شد تمام هزینه های آن هم بر عهده شرکت کنندگان بود؛ خوب من هم که بعد از مدت ها کلاس و کورس حالا فرصت کافی داشتم و هم علاقمند چنین مباحث می باشم و هم فکر می کنم که نباید دچار روزمره گی شوم به شماره تلفنی که در زیر  اطلاعیه بود زنگ زدم و حضور خود را اعلام کردم و آقای Dave Gulzari هم استقبال کرد.
قدم بعدی چگونه رفتن به آن شهر بود،
آدمی هستم که فکر می کنم باید قبلن تمام جواب کار را سنجش، محاسبه و پلان کنم با توجه به فرصت یک روزه این کار را به سرعت انجام دادم.
چگونگی رفتن؛ طی کردن مسیر بیش از هفتصد کیلومتری با موتر شخصی، آنهم برای اولین بار از لحاظ اقتصادی و امنیتی توجیهی نداشت به ناچار با کمک گوگل راههای دیگر را بررسی کردم و چون یک روز زمان بیشتر نبود راه هوایی هم گران بود و بهترین گزینه راه زمینی با استفاده از ترانسپورت عمومی بود که با ترن و اتوبوس این مسیر پیموده می شد.
 
راه زمینی را دوست داشتم که فرصتی بود که می توانستم چشم اندازهای طبیعت زیبای استرالیا را مشاهده کنم.
آن لاین تکت را یک طرفه بوک کردم که با کارت تخفیف $30 بود که بسیار اقتصادی بود تنها عیب کار این بود که با تعویض سه وسیله نهایت به آدلاید می رسیدم، خوب برای من هم فال بود هم تماشا.
 
صبح وقت روز پنج شنبه 23 جولای با یک ساک دستی از خانه زدم بیرون با بس شهری تا ایستگاه ترن Hallam و بعدش هم تا   Southern Cross از آنجا تا Ballarat با ترن V-Line بعدش با اتوبوس تا Horsham و از آنجا با بس دیگر تا Adelaide .
 
شب قبل از حرکت هم در مورد جای ماندن با دوست بامیانی ام محمد موسی نوروزی هم صحبت کرده بودم و ایشان هم با علاقمندی هم خوش شد که مهمان آنها باشم هم چنین با دوستانی دیگر چون تقی براتی دوست کمپ و سید محمد حمیدی از دوستان دوره دانشگاه - تهران تماس گرفتم که به شهر آنان دارم می آیم.
 
بالاخره بیش از ده ساعت در مسیر طبیعت زیبای استرالیا در نزدیکی های آدلاید با نوروزی تماس گرفتم که دارم می رسم او هم گفت که برادرش با یکی از هم اتاقی هایش منتظرم در ترمینال شهری می باشند.
محمد امیر نوروزی و ابراهیم را در بیرون ترمینال منتظر یافتم با موتر آنها تا به خانه شان رفتم امیر و ابراهیم فوق العاده خونگرم و مهربان بودند گویا سالها آنها را می شناسم و شب را در خانه آنها که متشکل از تعدادی از جوانان مجرد و برخی با ویزای بریجینگ بودند سپری کردم و تا پاسی از شب قصه کردیم رفاقت گرم آن دوستان که اکثرن از بامیان و دایکندی بودند در شرایط مسافری مثال خوبی بود از وطن داری و همزیستی مسالمت آمیز و اندیوالی خوب که فوق العاده برای گذراندن دوران تنهایی و دوری از خانواده مهم است.
 
صبح جمعه نیم ساعت مانده به شروع مراسم با کمک موسی جان به مرکز ولیعصر(عج) رسیدیم، مرکزی بزرگ که دوستان آدلایدی برای اجتماعات مذهبی و فرهنگی شان خریده اند و انصافن که فضایی بود بسیار عالی برای برنامه های اجتماعی-فرهنگی و مذهبی که ما ملبورنی ها از داشتن چنین مکانی تاکنون محروم می باشیم تازه به قول دوستان مکان دیگری را هم بنام مسجد امام علی (ع) نیز جدیدن دوستان آدلاید ساخته اند که بسیار شیک است و با کاربری مسجد.
 
خوب سر موقع به محل مراسم رسیدیم و فکر می کردم با توجه به آجندایی که شب قبل جناب گلزاری برایم ایمیل کرده بود  و مدیریت جوانان تحصیل کرده و دانشجو این مراسم به موقع شروع خواهد شد اما ساعت نه صبح که موقع افتتاح مراسم بود در آن سالن فقط پنج شش نفر بیشتر حضور نداشت و بسیاری از دست اندر کاران نیز تا هنوز تشریف نیاورده بودند، خوب ما افغان هستیم و فرهنگ خود را هم با خود داریم هرچند در استرالیا باشیم!

درفرصتی که تا شروع برنامه باقی بود با روح الله رحیمی جوان دانشجوی نمونه شهرمان دندینانگ صحبت کردم و نیز با روح الله سلطانی دانشجوی سال آخر پزشکی ملبورن که تازه از میدان هوایی رسیده بود این دو جوان را از نزدیک می شناسم که از جوان موفق با درد هزارگی ملبورن می باشند و نیز دوست عزیزم جناب علی مدد رضایی را هم دیدم رضایی ملقب به شیخ رضایی مالستان در شهر ما از پرنفوذترین چهره های اجتماعی-فرهنگی و مذهبی است که می شناسم و در مدت دو سال اخیر توفیق یارم بود که با ایشان و افکار شان از نزدیک آشنا شوم از روحانیونی است با افکاری روشن و به روز و دردهایی مشترک.

در نهایت روز اول مراسم ساعت ده و نیم پس از یک ساعت و نیم شروع شد.
در پست های بعدی گزارش سمینار و حواشی آن را خدمت خواهم نوشت.